He tasted his hot tea in the last evening of autumn and stared at the beautiful and eye-catching table in the corner of the hall. It was heartwarming to watch the colorful and autumn fruits on the table. A lover had a thousand seasons like life, neither his spring nor his autumn was lasting! It was not at all necessary for a garden lover of spring blossoms and love trees like light-winged leaves on the branches, sometimes to be caught in the scorching heat of summer, fall foliage and conceive a new feeling in winter to reach the hands of spring and bloom, and any The bar of these seasons was open periodically to recite a thousand chapters of a lover! Yalda promised a beautiful winter and the arrival of another season of their love. Pouya took the small bowl of her peeled pomegranate and stared blankly at the lyric photo frame on the diary. For the first time in all these years, the innocent look of the little girl was not sad, and a strange calm was rippling under her beautiful brown eyes. He touched her old black round watch and smiled beautifully at the girl in the photo.
چای داغش را در آخرین عصر پاییز مزه کرد و نگاهش روی میز زیبا و چشم نواز گوشه ی سالن کش آمد. تماشای میوه های رنگی و پاییزی روی میز دلچسب بود. عاشقی هم مثل زندگی هزار فصل داشت، نه بهارش ماندنی بود و نه خزانش! اصلا قرار نبود که عاشقی باغی از شکوفه های بهاری و درختان عاشقی مثل برگ های سبک بال روی شاخه ها گاهی اسیر گرمای سوزاننده ی تابستان، برگ ریزان پاییز و آبستن احساس نویی در زمستان می شد تا برسد به دست های بهار و شکوفا شود و هر بار این فصول باز دوره می شد تا هزار فصل از عاشقی را رج بزند! یلدا نوید یک زمستان زیبا و رقم خوردن فصل دیگر از عاشقی شان را می داد. پویا کاسه ی کوچک انار دون شده اش را به دست گرفت و نگاهش بی هوا روی قاب عکس غزل روی میز خاطرات نشست. در طی این سال ها برای اولین بار نگاه معصوم دخترک غم نداشت و آرامشی عجیبی ته چشم های قهوه ای زیبایش موج می زد. ساعت کهنه ی دور مشکی اش را لمس کرد و لبخند زیبا و آرامی به دخترک توی عکس زد.