یک جعبه پیتزا برای ذوزنقه ی کباب شده » هم با یک خانواده همراه می‌شویم: پدر، مادر و یک دختر نوجوان. پدر اهل ریاضیات است و همه چیز را با اعداد و اشکال هندسی توضیح می‌دهد؛ مادر هم علاقه‌مند به موسیقی است. به نظر می‌رسد که آنا از داشتن چنین خانواده‌ای....

با دوستانت یک‌عالمه بازی کرده‌ای و خوش گذرانده‌ای، حالا حسابی خسته و گرسنه‌ای. دوست داری غذای خوشمزه‌ای را که با خودت داری، تنهای تنها بخوری و با کسی قسمت نکنی. گوشه‌ای را انتخاب می‌کنی که دور از دوستانت غذا بخوری. آیا این درست است؟ اینکه خوراکی‌هایت را بدون دوستانت بخوری....

این داستانِ یک جنگجوی جوان است، یک جنگجوی واقعی. تنها ساکن سرزمینی کوچک وسط آب‌های دور. یک روز دشمنی از دریا بیرون می‌آید تا سرزمین جنگجو را بگیرد و با او دشمنی کند. اما انگار بچه‌های دشمن برای درس خواندن به مدرسه و معلم احتیاج دارند. یعنی حالا جنگجو به....

جایی از این آسمان بزرگ، دو سیاره به نام‌های کورتو و شونتو وجود داشتند. مردم کورتو و شونتو در صلح و صفا زندگی می‌کردند، تا اینکه دانشمندی از شونتو با وسیله‌ای که برای دیدن دوردست‌ها اختراع کرده بود، نقشه‌ای از ستاره‌ها درست کرد. اما ستاره‌های آسمان کورتو با نقشه‌ی دانشمند....

وقت خواب است اما هر چه پلک‌هایت را به هم فشار می‌دهی خوابت نمی‌برد. ستاره‌ها را هم می‌شمری و باز خوابت نمی‌برد. شاید بهتر باشد شروع کنی به شمردن گوسفندها! بله، اگر گوسفندها را بشماری حتماً خوابت می‌برد. پسرک قصه‌ی ما هم همین تصمیم را گرفت؛ گوسفندها را شمرد تا....

خرگوش کوچولو نمی‌دانست چه‌کار باید بکند. یک خرگوش سیاه عجیب همه‌جا اورا دنبال می‌کرد. خرگوش کوچولو تمام سعی خودش را می‌کرد تا بدود و پنهان شود، اما خرگوش سیاه همه‌جا همراهش بود. ک روز صبح که خرگوش کوچولو از لانه‌اش خارج می‌شود یکباره با خرگوشی سیاه و ترسناک مواجه‌ می‌شود....

در یک عصر پاییزی آنتون تصمیم می‌گیرد برگ‌های خشک را یک جا جمع کند. به نظر می‌رسد کار راحتی باشد، اما یک برگ سربه‌هوا همراه با باد می‌رود و کار آنتون را سخت می‌کند. همه‌ی دوستان آنتون می‌خواهند کمک کنند تا برگ را بگیرند. آیا آنتون، لوکاس، گرتا و نینا....

می‌دانستید ریاضی چقدر می‌تواند خوشمزه باشد؟! آقا و خانم آسایش یک مهمانی خانوادگی دارند! در حالی که آقای آسایش مشغول درست کردن ماکارونی و کوفته قلقلی معروفش است، خانم آسایش میزها و صندلی‌ها را چنان می‌چیند که جا برای همه باشد. وقتی مهمان‌ها سر می‌رسند هر کدام نقشه‌ی خودرا برای....

روزی از روزها هفت موش نابینا کنار برکه چیزِ عجیب‌وغریبی پیدا می‌کنند. یکی‌یکی جلو می‌روند تا سروگوشی آب بدهند اما هر کدام از موش‌های که برمی‌گردد، نظری می‌دهد که با بقیه فرق دارد… خلاصه، هر چقدر جروبحث می‌کنند به نتیجه نمی‌رسند! یعنی آخرش می‌توانند بفهمند این موجود شگفت‌انگیز چیست....

تا حالا بچه‌های جهانگرد را دیده‌ای؟ آن‌ها رازهای عجیب‌و‌غریب سفرهای طولانی و پر پیچ‌وخم را می‌دانند و می‌توانند برایت از چیزهایی بگویند که روزها و شب‌ها در کوهستان‌ها، دشت‌ها، دریاها، و شهرها دیده‌اند… فکر می‌کنی آن‌ها چرا جهانگرد شده‌اند....

هیولای رنگ ها کمی نگران است. امروز باید برای اولین بار به مدرسه برود... ولی اصلاً نمی داند مدرسه چه جور جایی است. نگران نباش هیولا! کلی ماجرای جدید در انتظارت است و کلی دوست تازه پیدا می کنی....

آیا از مترسکی که زیاد شجاع نیست خوشت می‌آید؟ اصلاً مترسک برای چه ساخته می‌شود؟ مگر مترسک نباید بترساند؟ تو حاضری با این مترسک ترسو دوست بشوی؟ مترسک قصه‌ی ما را خیلی زشت ساخته‌اند؛ برای اینکه حیوانات را بترساند و برای اینکه پرنده‌ها سراغ محصولات مزرعه نیایند. اما مترسک نمی‌خواهد....