یک شب، باد سردی وزید و باران شدیدی گرفت. خاله پیرزن سریع زیر لحاف پناه گرفت و خوابید. هنوز چشمش بسته نشده بود که صدای در خانه بلند شد. آن هم نه یک بار، پشت سر هم مهمان‌های ناخوانده از سرما و باد و باران به خانه‌ی خاله پیرزن پناه....

هفت درو بستی نمکی / یه درو نبستی نمکی» این شعر را شنیده‌ای؟ می‌دانی قصه‌اش چیست؟ نمکی، شش خواهر داشت و خانه‌شان هشت در داشت. هر شب یکی از این هفت خواهر باید درهای خانه را می‌بست. یک شب که نوبت نمکی بود، فراموش کرد که در هشتم خانه را ببندد....

یک کبوتر به اسم ماچوچه و یک کلاغ به اسم خاله کلاغه برای خودشان لانه می‌سازند اما باد و باران لانه‌ی خاله کلاغه را خراب می‌کند. خاله کلاغه و جوجه‌اش در سرما و باد و باران راه می‌افتند و به لانه‌ی ماچوچه می‌رسند تا مهمان او شوند. به نظر تو....

شاهزاده‌ای نیرومند و بزگ با آرزوی پیرزنی عاشق دختر نارنج و ترنج می‌شود و پی یافتن این دختر سختی‌های مسیر را پشت سر می‌گذارد. اما بعد از پیدا کردن دختر نارنج و ترنج به‌خاطر طلسم یک دختر حسود رنجور و بیمار می‌شود. فکر می‌کنی آخر چه اتفاقی برای شاهزاده و....