شهاب مقربین
چارپايه را از وسط برميدارم…
چارپايه را از وسط برميدارم
ميگذارم کنار پنجره
ديگر با آن رفيق شدهام
با اين طنابِ آويزان از سقف هم
دستي به پُشتش ميزنم
ميگذارم همينجا باشد
(شايد براي وقتي ديگر)
فعلاً که آفتابِ تو تابيدهاست
فعلاً که انتظاري ديگر روزم را قشنگ کردهاست
فعلاً که جادوي جملهي دهانِ تو دست از من برنميدارد
مينشينم روي چارپايه
ديوانهوار لبخند ميزنم
زُل ميزنم به طناب
انگار آونگِ ساعتي قديمي
دارد لحظههايم را
شماره ميکند