کتاب سایبانی برای زمین داستانی با درونمایه محیط زیستی از حمید نوایی لواسانی است. این داستان درباره نوجوانی است که به دلیل ابتلای ناگهانی پدربزرگش به بیماری فراموشی، درگیر مساله تخریب باغ قدیمی و خانوادگی‌شان می‌شود. «آن موقع ها وقتی بابا یوسف از آدم زمین خوار برایم حرف می زد....

رضا و زینل در کویر گرم و گسترده به طرف ده اسب می تاختند و در فکر آن بودند که آیا کاروان تا ظهر به ده آنها می رسد یا نه. ناگهان در مسیر خود به یک سوار غریبه برخوردند که توان خود را به دلیل تشنگی از دست داده....

رمان دلقک نوشته هدی حدادی مکاشفه‌های شاعرانه از زندگی یک دلقک دوست داشتنی است. رمان به شکل گیری یک رابطه دوستانه در زندگی دو دختر، یکی دانشجو و در حال تحصیل و دیگری ترک تحصیل کرده و مجهز به علوم ویژه دلقک ها می پردازند که در ابتدا غیر عادی....

در رمان «تنگه زاغ» گوشه ای از ظلم حکومت ستم شاهی ایران به مردم از سوی نویسنده برای نوجوانان بازخوانی شده و در آن از برخی واژگان و اصطلاح های بومی و محلی یزدی نیز استفاده شده است. داستان این رمان بیان گر دوستی دو نوجوان یزدی به نام کوچک....

کتاب حاضر، از مجموعة «رمان نوجوان امروز» با موضوع تخیلی و آموزنده است و برای گروه سنی (د) و (ه) تهیه شده است. در خلاصة داستان آمده است؛ «امیرحسین» پسر تنبل و لجبازی است، او در بازگشت از مسافرت، یک چراغ پیدا می کند که اسم آن را چراغ جادو....

دزدان و حرامیان هرچه تلاش می کردند نمی توانستند آرامش شهر را به هم بریزند و در تاریکی و در خم کوچه ها راه را بر مردم ببندند و اموال آنان را به سرقت ببرند؛ چرا که نام پهلوان سعید و پهلوان صادق لرزه بر اندام نابکاران می افکند و....

ابرهه، پادشاه یمن، از این که کعبه مرکز توجه مردم خداپرست قرار گرفته است، احساس حسادت می کند. بازرگانان بزرگ، حجاز را به خاطر وجود کعبه مرکز تجاری خود قرار داده و به یمن بی توجه مانده اند. همین امر، ابرهه را عذاب می دهد و او را به ساختن....

کتاب عقل و احساس، رمانی نوشته ی جین آستین است که نخستین بار در سال 1811 وارد بازار نشر شد. ماریان دشوود، دختری ساده و بی شیله پیله است که وقتی عاشق مردی جذاب اما نامناسب به نام جان ویلوبی می شود، اخطار خواهرش، النور، را نادیده می گیرد که....

....

قسمت هایی از کتاب پهلوان بچه ننه سیزده روز می شود که فرامرز را برده اند. در این سیزده روز خرید نان با من بوده، آن هم از نانوایی خیلی شلوغ آقای «آردی»، بداخلاق ترین مرد محله ی ما که من و فرامرز اسمش را گذاشته ایم «اخمک». هیچ وقت....

....