چه اقبالی! قبلا همه‌ی آن‌ها با هم غریبه بودند. اما حالا موفق شده‌اند علاقه‌شان را با هم جمع کنند. اگر آن‌ها شرایط جدید و متفاوت را رد کرده بودند، هر کدام داستان خسته‌کننده‌ی خودشان را داشتند. اما حالا داستان‌هایشان به یک داستان تبدیل شده و چه‌قدر هم این داستان عالی....

یک شب ستاره ای از آسمان روی زمین می افتد. خرس مطمئن است که ستاره مال خودش است. او راه می افتد تا ستاره را به دوست هایش نشان بدهد. تا این که می فهمد هر چه ستاره بیشتر تحسین شود، زیبا و زیباتر خواهد شد. حالا خرس باید چه....

جایی از این آسمان بزرگ، دو سیاره به نام‌های کورتو و شونتو وجود داشتند. مردم کورتو و شونتو در صلح و صفا زندگی می‌کردند، تا اینکه دانشمندی از شونتو با وسیله‌ای که برای دیدن دوردست‌ها اختراع کرده بود، نقشه‌ای از ستاره‌ها درست کرد. اما ستاره‌های آسمان کورتو با نقشه‌ی دانشمند....

خرگوش کوچولو نمی‌دانست چه‌کار باید بکند. یک خرگوش سیاه عجیب همه‌جا اورا دنبال می‌کرد. خرگوش کوچولو تمام سعی خودش را می‌کرد تا بدود و پنهان شود، اما خرگوش سیاه همه‌جا همراهش بود. ک روز صبح که خرگوش کوچولو از لانه‌اش خارج می‌شود یکباره با خرگوشی سیاه و ترسناک مواجه‌ می‌شود....

برای شناختن جهان چندتا راه وجود دارد؟ آیا وقتی وارونه باشیم، جهان مثل قبل است؟ اگر چند بار دور خودمان بچرخیم و بعد نگاه کنیم چی؟ آیا جهان در شب، در روزهای بارانی یا وقتی برف می‌بارد برای همه‌ی ما که در آن زندگی می‌کنیم یک جور است....