Zbigniew: The Failed Metamorphosis of an Iranian is a story about the lives of several Iranians in exile—individuals striving to rediscover themselves in a new homeland. However, the new country doesn’t embrace them as it seems to, nor can these Iranian immigrants come to terms with their past. The narrator, Babak, is the son of a bookseller. Babak’s father, Kaveh, was a seminary student in his youth, but in the 1960s, he abandoned religion and its teachings to join the communist movement. Babak’s mother, however, had traditional and mystical leanings. When Babak was still a teenager, his parents separated. His aunt was executed during the mass executions of the 1980s in Iran.
Babak holds a degree in archaeology, but due to his family’s background, he is unable to find work in any governmental institution in Iran. Working in a bookstore and growing up in an activist and intellectual family has shaped his critical perspective on everything. With his keen, inquisitive eye, Babak reexamines the world around him, constantly questioning everything. This critical nature profoundly affects his relationship with society and, more significantly, with his wife, Fariba, leading him into an ongoing internal and external struggle.
Babak is constantly searching for a stable foundation for himself, but no matter what he turns to, his critical outlook soon reveals its instability. He delves deeply into the lives of other Iranian immigrants and people from different cultures, depicting both their flaws and their beauty. Babak sees the world as filled with falsehoods, corruption, and futility—to the point where not only does life seem meaningless to him, but he even finds suicide to be equally absurd.
About Author:
Ali Neghaban is a writer, literary researcher, and translator. He published his first essays and literary reviews in the 1990s in magazines like Takapu and Adineh. However, when the censorship of his novel, poetry collections, and other writings, alongside the closure of independent publications and increasing pressures, made living and writing in Iran exceedingly difficult, he was compelled to move to Canada.
His poems, short stories, and essays have been published in journals such as Adineh, Takapu, Jong-e Zaman, Baran Quarterly, Radio Zamaneh, BBC Persian, Arash, Shahrvand, Shahrgon, Hamyar, and Bang. To date, his published works include the novel Sohraosh and the Inhuman Army of Justice, and collections of literary essays From Detours to Home and Self, Home in Unhomeliness, and The Uprooted Text.
Added Date: 10/10/2024 1:00:17 PM
Last update: 10/10/2024 1:42:06 PM
زبیگنیو، دگردیسی ناکام ایرانی داستانی است از زندگی چند ایرانی در مهاجرت؛ کسانی که تلاش میکنند تا خود را در میهن جدید بازیابند. اما نه میهن جدید آن چنان که مینماید آنها را به درون خود میپذیرد، و نه این مهاجران ایرانی میتوانند تکلیف خود را با گذشتهی خویش روشن کنند. راوی داستان، بابک فرزند پدری کتابفروش است. پدر بابک، کاوه، در زمان نوجوانی طلبه بوده است اما در دههی چهل خورشیدی از دین و آموزههای مذهبی دل میکند و به آرمان کمونیسم میپیوندد. مادر بابک اما دارای گرایشهای سنتی و عرفانی بوده است. هنگامی که بابک نوجوانی بیش نبوده است، پدر و مادرش از یکدیگر جدا میشوند. عمهاش در اعدامهای دههی ۶۰ خورشیدی کشته شده است. بابک کارشناس باستانشناسی است اما به دلیل پیشینهی خانوادگیش نمیتواند در هیچ ادارهای در ایران کار پیدا کند. کار در کتابفروشی و بالیدن در خانوادهای کنشگر و کتابخوان به او اجازه میدهد که هر چیز و همه چیز را به دیدی نقادانه ببیند. او با نگاه ریزبین و کاوشگر خود زمین و زمان را باز میسنجد و در همه چیز تردید میکند. این ویژگی بابک بر پیوند او با جامعه و از آن بالاتر با همسرش، فریبا، سخت اثر میگذارد به گونهای که او را پیوسته در نبردی با خود و با پیرامونش درگیر میکند. بابک مدام در پی آن است که برای خود پایگاه استواری بیابد، اما به هر چه روی میآورد، نگاه نقادانهاش دمی دیگر نااستواری آن را بر او آشکار میکند. بابک در زندگی دیگر مهاجران ایرانی، و نیز شهروندان دارای فرهنگهای دیگر ریز میشود و زشتیها و زیباییهای بسیاری را به تصویر میکشد. بابک جهان را سرشار از ناراستی و کژی و پوچی میبیند، چندان که نه تنها زندگی برای او پوچ است، بلکه خودکشی را نیز پوچ میشمارد.
در سوی دیگر، شخصیت زبیگنیو است. زبیگنیو نام خودگزیدهی مهاجری ایرانی است که نام شناسنامهایش ابوالحسن است. ابوالحسن دارای دانش آکادمیک نیست و از پیشینهی خانوادگی او چیز چندانی نمیدانیم. زبیگنیو در ونکوور مغازهی سیگارفروشی دارد و نمیدانیم که او به چه دلیل از ایران کوچیده است. او خود سرانجام به بابک میگوید که پس از دشواریهای فراوان و سپری کردن مدتی در اردوگاهی در یونان، به کانادا پناهنده شده است. زبیگنیو در میانسالی، از ایران زن میگیرد و به طور غیابی با دختری نقاش ازدواج میکند و او را به کانادا میآورد. زبیگنیو، بر خلاف بابک، توانایی سنجشگری و اندیشهی انتقادی را ندارد. او شخصیتی است رها شده در جامعه، بدون آموزش یا پرورشی سنجیده که سر خود راه خود را رفته است. او تلاش میکند که هر چیز ناخوشایند را دیگرگونه جلوه دهد، و از همین رو دروغگویی و قلب کردن واقعیت از ویژگیهای اوست، بی آنکه خود به این ویژگی آگاه باشد. همین ویژگیها او را یکی از خواندنیترین و چند پهلوترین شخصیتهای این رمان میکند.
پر رنگترین درونمایهی رمان را میتوان سوگواری برای از دست دادن خانه و خانواده دانست. پس از انقلاب ایران، بنیادهای هویت فردی و اجتماعی به هم میریزد. بابک و زبیگنیو نمایندگان نسلی هستند که در پی یافتن خویش، و با امید به بر پا کردن خانه و هویتی نو تن به مهاجرت میدهند. اما پس از مهاجرت نیز، انگار به هیچ چیز بند نیستند، پا در هوا و ریشهکن شدهاند. رمان زبیگنیو، دگردیسی ناکام ایرانی جلوهای از آن زندگیهای ریشهکن شده است.
درباره نویسنده:
علی نگهبان، نویسنده، پژوهشگر ادبی و مترجم است. او نخستین جُستارها و بررسیهای ادبی خود را در دههی هفتاد خورشیدی در مجلههایی مانند تکاپو و آدینه منتشر کرد؛ اما هنگامی که با سانسور شدن رمان، مجموعه شعر و دیگر نوشتههایش، و بسته شدن نشریههای مستقل و فزونی گرفتن فشارها، امکان زیستن و نوشتن در ایران بسیار دشوار شد، به ناگزیر به کانادا کوچید.
شعرها، داستانهای کوتاه، و جستارهای او در نشریههایی مانند آدینه، تکاپو، جُنگ زمان، فصلنامهی باران، رادیو زمانه، بیبیسی فارسی، آرش، شهروند، شهرگان، همیاری و بانگ منتشر شدهاند. از او تاکنون رمان «سُهراوش و ارتش غیر بشری عدالت»، و مجموعه جُستارهای ادبی «از بیراهه به خانه و خویش»، «خانه در ناخانگی»، و «متن ریشهکن شده» منتشر شدهاند.