In this powerful story of life, love, and the demands of marriage and motherhood, Fariba Vafi gives readers a portrait of one woman’s struggle to adapt to the complexity of life in modern Iran. The narrator, a housewife and young mother living in a low-income neighborhood in Tehran, dwells upon her husband Amir’s desire to immigrate to Canada. His peripatetic lifestyle underscores her own sense of inertia. When he finally slips away, the young woman is forced to raise the children alone and care for her ailing mother. Vafi’s brilliant minimalist style showcases the narrator’s reticence and passivity. Brief chapters and spare prose provide the ideal architecture for the character’s densely packed unexpressed emotions to unfold on the page. Haunted by the childhood memory of her father’s death in the basement of her house while her mother ignored his entreaties for help, the narrator believes she relinquished her responsibility and failed to challenge her mother. As a single parent and head of household, she must confront her paralyzing guilt and establish her independence.
Vafi’s characters are emblematic of many women in Iran, caught between tradition and modernity. Demystifying contemporary Iran by taking readers beyond the stereotypes and into the lives of individuals, Vafi is one of the most important voices in Iranian literature. My Bird heralds her eagerly anticipated introduction to an English-speaking audience.
ABOUT THE AUTHOR
Fariba Vafi is one of the most acclaimed and best-selling contemporary Iranian writers. She is the author of numerous novels and short story collections including Royaye Tabat and Razi dar Kucheha. Mahnaz Kousha is professor of sociology at Macalester College. She is the author of Voices from Iran: The Changing Lives of Iranian Women, published by Syracuse University Press. Nasrin Jewell is professor of economics at the College of St. Catherine. A Fulbright scholar, she has authored numerous articles in the areas of Middle East studies and women’s studies.
“پرنده من” رمانی است که لایه های پنهان زندگی راوی خود را می گشاید و پرده از گذشته ای که همواره همراهش کشیده می شود و سایه سنگین اش را بر زندگی اش تحمیل می کند بر می دارد. در آغاز “راوی” زنی است، همانند همه زنهاییکه می شناسیم. شبیه دیگران، ساده و آشنا، اما روایت راوی و بیان ماجرا از زاویه دید او، آن را برایمان دوباره متولد می کند و چهره ای دیگر می بخشد.
روایت قطعه ای داستان یا قطعات 53 گانه داستان، همانند سالهای یک زندگی یا تجربه های فردی یک آدم، یک زن، زنی که هم شبیه دیگران است و هم به آنها شبیه نیست. در طول زمان به هم ریخته داستان، هویت خویش را یافته و فردیت می یابد. شکل می گیرد و از غربتی که در خانه خویش دارد به نگاه جدید و باوری جدید می رسد. این تحول ریشه در تعامل با دیگران و تامل در خویش دارد.
آنچه محور داستان را می سازد رابطه راوی با گذشته و شوهرش است. شوهرش امیر قصد دارد برای سفرش و برای زندگی بهتر، خانه ای را که راوی سخت علاقمند آن است بفروشد. رابطه راوی با همسرش از همان آغاز داستان برای خواننده معلوم می شود. میزان علاقه او با تایید سفرش از جانب راوی رابطه مستقیم دارد. آنجاکه موافقت می کند در آغوش کشیده می شود شود و آنجاییکه مخالفت می بیند به خرس قطبی تشبیه می شود.
“همین رفتارهایت باعث می شود به تو بگویم خرس قطبی. تو از تغییر می ترسی. از تحرک می ترسی. ماندن را دوست داری …” (ص37).
از قول و بیان راوی در می یابیم که از نگاه او دنیای مرد یعنی امیر (که نامش نیز کارکرد معنایی دارد برخلاف راوی که نامی ندارد) خیلی بزرگتر و عالمانه و عاقلانه تر از دنیای کوچک و سطحی و حسی راوی است، دنیایی به دور از هرگونه پیچیدگی!.
“تا وقتی امیر در خانه است اجازه ندارم نادان باشم. برای همین صبر می کنم تا او بیرون برود.” (ص10).
زاویه دید اول شخص زن بجای دانای کل این امکان را به نویسنده داده تا بتواند دنیای ساده و جهان زنان داستان خود را به خوبی بسازد و خواننده خود را هم حس با داستان خویش بسازد تنها قطعه چهارده است که اول شخص روایت نمی شود. آنچه باعث لذت بخش شدن خوانش داستان می شود گذشته از زبان ساده و صمیمانه و نثر بی تکلف داستان.
تصویرهای آشنایی است که راوی از خاطرات گذشته اش برای خواننده ترسیم می کند و تصوراتی که از شخصیت های زندگی اش ارائه میدهد که از قطعه بیست یعنی صفحه 56 کتاب به بعد ریتم تندتری به خود می گیرد.
آقا جان، عمو قدیر، مامان، شهلا و مهین در کنار قصه رفتن امیر، داستان های جداگانه ای برای خودشان هستند که هم رمان را پرقصه تر و هم لذت خواندن را برای خواننده افزون تر می نمایند هر چند گاهی غالب بر قصه امیر می شوند و قصه ای دیگر با محوری دیگر می سازند.
یکی دیگر از نکاتی که می توان در این داستان برشمرد حرکت شخصیت اصلی داستان یعنی راوی است زنی که از زیر آوار تحمیل ها و تحمل ها سر بیرون می آورد و از ایستایی و سکوت به اعتراض و حرکت می رسد. تفکر همسر او امیر و آن حس مالکیت “مهم نیست که دیگرانت که بوده اند و چه کرده اند فقط تو اهمیت داری و از حالا به بعدت که مال من است …” (ص16) و نقش تعیین کنندگی او (ص48) راوی را به سمتی می برد که واکنش نشان دهد و به سمت تغییر برود، یعنی راوی عقده حقارت، بی توجهی و تحقیر شدگی خود را با خیانت (ص42) عناد (ص36 و 49) و در نهایت رفتن (ص141) جبران می نماید. حس مقابله و تلافی و شاید تنفر در مورد شادی دختر کوچک راوی نیز نمایش داده می شود. آن هم تنها یک خط پایین تر از عمل مردسالارانه امیر! .
“شاهین شادی را می زند و شادی تف می اندازد” (ص48). از شاخصه های دیگر این زمان می توان به زبان قیاسی و تشابهی آن اشاره نمود. راوی در سراسر کتاب در موضوعات مختلف افراد را با هم قیاس کرده و شباهت ها و تفاوتهایشان را به طور مستقیم بیان می کند حتی آنجاییکه از قول دیگران سخن می گوید. “مامان می گوید: محله شما مثل صندوق خانه است.” (ص7) اما این قیاس ها در مورد شخصیت ها به تضاد می انجامد و شباهت ها به تفاوت ها.
“محبوب لوطی است، مامان می گفت محبوب از دیوار راست بالا می رفت … مثل من تپاله نبود …” (ص35). “من چسبم، مامان نچسب است … (ص95). “آقا جان همیشه جلوتر می رفت … ولی امیر مثل او نیست …” (ص104). نکته قابل بحث در این داستان، تعارض ذهنی و فکری راوی است. زن در عین نفرت نسبت به همسر خود، چنان او را مورد لطف و نوازش قرار می دهد که باور خواننده دچار شک و اعتمادش به تردید بدل می گردد. (ص59) این تعارض گاه در تفکر راوی روی می دهد و او را از قالب خود خارج می سازد. یعنی راوی در آغاز داستان و درطول داستان، زنی معمولی و ساده ساخته می شود، اما گاهی دچار نگاه و تفکر فیلسوفانه می شود. “حیاط خلوت پر از بوی شنبلیله است. همسایه بالایی دستگاه سبزی خردکنی دارد که با آن کیلو کیلو سبزی خرد می کند…” (ص11).
“من می ترسیدم از تاریکی … برای همین صدایم در نمی آمد. صد جور بازی در می آوردم که دیده نشوم. یواش یواش از چشم خودم هم پنهان شدم … با این گم گشتگی بزرگ شدم. گم گشتگی عمیقی که پیدا شدنی در کار نبود …” (ص46).
این دو گانگی در ساخت داستان نیز به چشم می خورد، به عبارت دیگر، نیمه ابتدایی داستان از ساختی بسامان و منسجم برخوردار است اما داستان هر چه به پایان نزدیک می شود، پرگوتر و کمی سست تر می شود به گونه ای که احساس می شود داستان دچار اطناب شده و قصه بی هیچ حرف تازه و دلیلی کش آمده است.
در پایان می توان گفت: “پرنده من” به لحاظ سادگی و صداقت و پرداخت خوبش و نیز جسارت نویسنده اش در پرداختن به چنین موضوعاتی که کمتر نویسنده ای شجاعتش را می یابد با آن درگیر شود قابل تقدیر و توجه می باشد و نشان از آن دارد که شایستگی آن را داشته که جوایز متعددی را به خود اختصاص دهد